آنگاه که غرق در خواب غفلت هستم و در دریای کسالت فرو رفته ام بانگ زیبایی از گلدسته های ارغوانی و زیبای مسجد می آید و مرا با خود به سفری دور و دراز می برد ؛ سفری که چون غریق نجاتی مرا از اقیانوس بی کران وسوسه های شیطان نجات می دهد. رایحه ی عطر گل های بهشتی جهان را معطر می سازد و حی علی الصلاه مرا می برد تا باغ پرستو های رنگارنگ. این بانگ زیبا مرا می برد تا آسمان آبی و زیبایی که نه کران دارد و نه ستون و خدای تعالی آن را فقط و فقط بر اشرف مخلوقاتش آفرید ؛ برهمانی که روح در آن دمید و روزی بر او بخشید. اذان مرا به "نماز شهر" می برد با اینکه نماز خود دنیایی به عظمت کهکشان های بی کران تر از بی کران است. گل دسته های سپیده دم، در گوش شهر اذان را ندا می دهند و سجاده سحرخیزم، مرا به خویش فرا می خواند.
هنوز پلک هایم رؤیاهای نیمه شب را تشنه اند؛ ولی این بستر خمیازه را از خود می رانم و بانگ آسمان را به لبیک برمی خیزم .بانگ اذان را که می شنوم گویی ملائکه دم گوشم نماز را زنده می دارند. آری ... گویی آدمی خود جزئی از نماز است و برای یافتن نیمه ی خود به سمت سجاده های نماز می رود.
به پا می خیزم؛ گویی جهان دارد یک صدا حی علی الصلاه می گوید دگر بار کلام و کلمه، ثنای نماز را نمی تواند ؛ باز هم غرق سکوت می شوم. قطرات آب ، حمد خدای گفته و شکر می کنند که صرف وضوی مومنی خواهند شد.
آب... آب زلال بی ریا، به رویم آغوش می گشاید و حریر نوازش وضو، به رخساره ام تلنگر می زند. مسح را که می کشم ، گویی بهشت مقابلم مجسم می شود. به راستی که عجیب است آدمی و بزرگ است خدایی که همه چیز را بر آدمی هدیه کرد.
ته مانده های تاریکی شب و بستر، از چشم هایم فرو می ریزد و من، صبح می شوم.
پروردگار هنوز و همیشه، سلام!... به نام تو و چشم در چشم قبله یگانه، تمام تسبیح ها و ستایش هایم را چادر به سر می گیرم و نماز عاشقانه ام را می آغازم. به نام تو؛ تویی که تمام عشقی و جاودانگی و ملکوت...
سپاس من، سپاس عالمیان و آدمیان، سپاس های مشتاق و دلداده، همه از آن توست که بی وقفه و یک نفس، کائنات را خدایی می کنی و سلطانِ یکه تاز هستی و خلقتی؛ مهربانی که هرگز بر اهالی قلمرو خویش، برای عطای بی دریغش، منتی نمیگذارد.
آغاز این روز را از بستر خواب شیرین گریختم، تنهابه قصد تو... تا با تکرار این واژگان خجسته، با این سجده ها و رکعت های سحرگاه، این روز پیش رو را درسایه سار رحمت و لطف تو، به شام برسانم
سجاده چون سفینه ای است که مرا دور جهان خواهد چرخاند. سوار سفینه ی سجاده می شوم و سفرم به سوی خدا دگر بار آغاز می شود نماز را با حمد و ثنا آغاز می کنیم و با سلام پایان می دهیم ؛ پس چه زیباست زندگانی مومنی که نماز به پای می دارد. به آرامی به سیاره ی رکوع نزدیک می شویم و رویش فرود می آییم ؛ به راستی آنگاه است که زندگی بهشت می شود . دگر بار تسبیح خدا می گوییم ؛ به راه می افتیم. این بار به سیاره ای می رسیم که مانند زمین خودمان خاکی است ولی برخلاف آن از هر بدی، عاری است و گویا سجده نام دارد. در سجده هم حمد گفته و به پا می خیزیم ولی هرقدر در سجده بیشتر بمانی توفیقت از نماز بیشتر خواهد بود.
نماز چون دفتری است که یک خط در میان رکوع و سجده دارد. روز و شب هفده بار به سوی خدا می رویم و هربار به خودمان بر می گردیم. آنقدر از خدا دور شده ایم که باید از خودمان تا خدا سفر کنیم!
نماز مثال آسمانی با ستون نهان است و دریایی بی کران. هر آنقدر که عظمت اقیانوس نماز را بنگری کرانی بر آن نخواهی دید. سپاس خدایی را سزاست که آدمی را برای عبودیت آفرید و قرآن را برای هدایت و نماز را کلید در بهشت.
ای نماز ! ای دریچه ی حُسن و نکویی! آنگونه با من باش تا ترکت برایم از مرگ هم سخت تر باشد. ای چون سرو والا و چون آسمان پاک ! مرا تا آنجایی برسان که خدا را با کل وجودم حس کنم ؛ جایی که نه در آن بدی هست و نه گناه. ای آنکه ترکت خلف شرع باشد! با من باش تا جایی که روحم با تن من است!
نماز پاک ترین اعمال و زیباترین عبادات و سالم ترین مناجات و ساده ترین احسان هاست. نماز چون کتابی بی نهایت است که از هر سو آن را بنگری به خیری رسی و از هر جایش آن را بخوانی به علمی رسی.
نماز چون عضوی از بدن روح آدمی است و روح تارک الصلاه چون تنی بی سر است. همانا که باغ ایمان پر از درختان سرو گون ثواب و گل های احسان است ؛ نماز کلید در باغ ایمان است واگر نباشد نه ایمان هست و نه احسان و نه ثواب. به راستی کدام مسلمی عظمت می چشد و خوشی می بیند که تارک الصلاه باشد؟
ای نماز! چه پاکی و چه منزه ! چه زیبایی و چه جمیل! پس چرا تارک داری!؟
به راستی که قنوت آدمی را به دنیایی دگر می برد! چه لحظه ی زیبایی است. ربنا را که می گویم دیگر نمی دانم کجایم در آسمان یا زمین ؛ نزد خود یا خدا!!
رکوع! ... چه لحظه ی شیرینی است . تو را غرق در دریای معرفت می گرداند و تو می دانی که دگر بار مست معرفت الهی خواهی گشت. شیرینی رکوع تلخی گناهان را به باد فراموشی می سپارد. به سجده که می روی ، نزد خدا چون شید نورانی و چون ماه زیبا می شوی و گویی ستارگان را در جهنم حسد قرار می دهی.
نماز چون دری به سوی بهشت است. بهشتی که به جای شمع و گل و پروانه و خورشید و ماه ، سعادت و خوشبختی و سرزندگی با خود دارد.
ملائک به سویت می آیند و برکه ی وجودت را اقیانوس می کنند تا بروی به سوی خدا و به راستی که وضو چه لحظه ی دلچسبی است. گویا جهانی دگر بار تو را می نگرند و خدا نیز به تو خیره شده است. چه صحنه ای دلنشین تر از وضو و چه عبادتی زیبا تر از نماز!
حمد و توحید همه و همه رایحه زندگی دارد. وای بر مومنی که بوی مرگ داشته باشد و سوی شیطان رفته باشد. کسی با نماز همراه نشد مگر آنکه یزدان بر او بخشید و لطف رحمت شامل او گرداند.
تشهد یاد آور همان کلمه ایست که از اول پایش بودیم و باید می بودیم و کلمه ای که قلب را تسکین می بخشد و زندگانی را برکت. عدل خداوندی را دگر بار سلام گون به یاد می آوریم و بر همه ی آنان که در راه نماز زندگی بخشیدند صلوات می گوییم. پس چه لحظه ی زیبایی است!
الهی! حمد و ثنا تو را سزاست که مرا آدمی آفریدی و بر من نماز را هدیه دادی و با اسلام بر من زندگی بخشیدی. مرا ققنوس وار با نماز همنشین گردان و نگیر ز من این شیرین عبادتت را و مرا مثال همان امیری گردان که نماز برایش زندگی بود و سجود برایش مستی. مرا چنان گردان که دوری از نماز برایم به تلخی مرگ برای ظالمان بود. با اینکه علم بر آن دارم که از خودم هم به خودم نزدیک تری اما چه کنم که انسانم و گاه آنقدر فراموشت می کنم که شیطان را در خود نظاره می کنم. پس ببخش بنده ات را که "انک انت التواب!"
نماز گفتگوی راز است و برآوردن نیاز؛ راز بزرگ بندگی و نیاز به سخن گفتن با همصحبتی که در صحبتش ملالی نیست و آنچه از همدمی اش بار می آید شیرینی و راحتی و آرامش است.
نماز هم تسلیم است هم پرخاش؛ تسلیم در برابر شگفتی عظمت و شکوه زیبایی خدا و پرخاش علیه هر قدرتی که از سرِ پستی و زبونی، آهنگ توانایی را در موازات قدرت حق، مغرورانه می نوازد «ایاک نعبد و ایاک نستعین»
نماز نردبانی برافراشته در تمام طول عمر است تا بتوان شبانه روزی چندین بار و نه تنها در ساعتی مشخص- برفرازش رفت، بی واسطه با معبود سخن گفت و بی پرده با حبیب درد دل کرد.
نماز برای آلودگان وسیله پاکسازی از زشتیها و راه یافتن به شایستگیهای پاکان است و برای شایستگان و راه یافتگان، پیمودن بخش دیگری از راه وصل و در اختیار گرفتن منزلی نزدیکتر به دوست.
نماز از یک سو قطره قطره آب شدن است و از سوی دیگر جرعه جرعه آب نوشیدن.
نماز رشته اتصال به محبوب است در زمانی که دست مااز وصل کوتاه است ووجودمان در هجر گرفتار.
نماز دریچه ای است برای گفتگو با کریم مطلق،تا به درد دل با او بنشینند واز رنجهای فراق به او شکوه برند و تسکینی بیابند.
نماز یادگار یار است در میان دوستدارانش،همچون عکس دوستی شفیق،که در ایام جدایی بنگرند تا داغ هجر اندکی کاسته شود.
نماز راه گشوده ای است که خدا پیش پای بندگان گذاشته تا در هر زمان و زمین ومناسبت وموقعیتی – از شادی واندوه ،سختی و آسایش و ناآرامی و آرامش – شرح حال را به او باز گویند یا راه چاه را از او بجویند.
نماز معراج مومن است،کسی که قلبش همواره آکنده از حضور خداست ومعراج یعنی تمرین پرواز بلکه خود پرواز،پرواز از تنگنای ملک به فراخنای ملکوت واز طبیعت پست به حقیقت محض پرکشیدن به سوی آستانی که برای پرواز هیچ محدودیتی ندارد.اگر سنگینی گناه زمین گیرت نکرده باشد،اگر بند بند تعلق تو را میخکوب خاک نکرده باشد،اگر بال پروازت در آتش عصیان نسوخته و در یک سخن اگر خودت حال پریدن وپر زدن داشته باشی.اگر روزی چند بار آنجا بروی کم کم از این جا فاصله می گیری و به آنجا دل می بندی.
پس باید همراه نماز بریدن از اینجا با شد،وهر نماز،آخرین آهنگ کنده شدن از این دنیا وهمانند آخرین پله ای که برای صعود قدم بر آن می نهی.
نماز گفتگوی راز است و برآوردن نیاز ،راز بزرگ بندگی و نیاز به سخن گفتن با همصحبتی که در صحبتش ملالی نیست و آنچه از همدمی اش بار می آید شیرینی و راحتی و آسایش است.
نماز هم تسلیم است وهم پرخاش،تسلیم در برابر شگفتی وعظمت وشکوه زیبایی خدا وپرخاش غلیه هر سراب قدرتی که از سر پستی وزبونی ، آهنگ توانایی را در موازات قدر ت حق ، مغرورانه می نوازد.
نماز چشم گشودن به سمت دنیای ابدی و مطلق دوست وچشم بستن بر همه زیباییهای دروغین وموقتی است که آدمی را در سیاه پرده غفلتها و هوسها ابتدا سرگرم و متوحش سپس نیست ونابود می سازد.
نماز بزرگراه پیوسته باز خانه عید تا منزل معبود است.بهانه همیشگی مکالمه با محبوب ومحکم نرین رشته پیوستگی ودل بستگی به اوست.
نماز نردبانی برافراشته در تمام طول عمر است تا بتوان شبانه روزی و چندین بار- نه تنها در ساعتی مشخص – بر فرازش رفت، بی واسطه با معبود سخن کرد وبا حبیب درد دل کرد.
این واژه های از قدیم تا امروز، ازاین زانو زدن ها و سر به خاک ساییدن ها هرگز دل زده نمی شوم.
این قنوت های ملتمس، تکبیرهای سربلند، رکوع هایی که انحنای عاشقانه قامتم هستند، این سجده های تسلیم، این قیام های پرتوان و مستحکم، لحظه های ناب سعادت اند. این نمازهای صبح و ظهر و شام، اذنِ دخول بارگاه تواَند تا حتی روسیاه و تر دامن، در آستان تو لب به ابراز بندگی بگشاییم و صدایت کنیم.
از آسمان آمده ام؛ از طواف حریم تو. همه این لحظه های سبز نمازم را در پرواز بوده ام. سلام گفتم و در پایان نمازم، دوباره به زمین بازگشتم. چه سفر سرافرازی! چه پروازِ بلندی! تمام رنج ها و دلتنگی های کهنه ام در این سفر، آن سوی ابرها، جا ماند و من آسوده خاطر و سبک بار و سبک روح، به خاک بازگشتم. سجاده ام هنوز بوی عرش دارد؛ مُهرم هنوز نمناک است.
تسبیحم در تماس بال و پر فرشته ها، لطیف تر شده؛ اشک هایم پر از انعکاس تصویر بهشت است.
پروردگارا! سراپای وجودم، مرهون توست. سپاس که مرا به خویش راه می دهی. سپاس که هنوز درهای آسمانت به روی منِ گناه پیشه، بسته نیست.
نمازم، این تنها بضاعت و ره توشه آخرتم را از من بپذیر!
«معصومه موسوی»